تصور هاي باطل ؛ نقش زد آينده ي ما را

به تصويري مجازي ؛ خط كشيد آيينه ي ما را

رفاقت ها ؛ محبت ها ؛ چرا زيبا صرابي بود

گذشته لحظه هاي عشق ما ؛ آشفته خابي بود

غرورم را لباست ميكنم ؛ باز التما ست ميكنم

 تا وقت ديدار

دوچشمم فرش پايت ميكنم ؛ جانم فدايت ميكنم

 تو رو خدا من را نيازار