تصور هاي باطل ؛ نقش زد آينده ي ما را
به تصويري مجازي ؛ خط كشيد آيينه ي ما را
رفاقت ها ؛ محبت ها ؛ چرا زيبا صرابي بود
گذشته لحظه هاي عشق ما ؛ آشفته خابي بود
غرورم را لباست ميكنم ؛ باز التما ست ميكنم
تا وقت ديدار
دوچشمم فرش پايت ميكنم ؛ جانم فدايت ميكنم
تو رو خدا من را نيازار
+ نوشته شده در بیست و دوم اسفند ۱۳۸۸ ساعت 10:28 توسط جواد
|
مرا نه سر نه سامان آفردن